شکست
اصولگرایان در دهمین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، شاید قبل از شمارش آراء و
اعلام نتیجه قطعی انتخابات، در مخیله هیچ یک از نیروهای شاخص این جریان خطور نمیکرد.
اما نتیجه انتخابات در نزدیک به سه چهارم کرسیهای این مجلس نشان داد که نه تنها
اکثریت مجلس را به رقیب واگذار کردند، بلکه غالب نیروهای شناخته شده آنان نیز با
اقبال مردم مواجه نشدند. در آسیب شناسی این شکست دلایل و علتهای متعددی بر شمرده
شده است؛ دلایلی که از یک سو نگاه به عملکرد کوتاه مدت و درونی این جریان دارد و
از دیگر سو نگاهی به تحرکات و رفتارهای بیرونی آنها دارد. به هر روی در نقد
منصفانه باید هر دو سویه نقد درونی و بیرونی را مد نظر قرار داد. این نوشتار بر آن
است تا به نقد بیرونی دلایل این شکست بپردازد که ناگزیر در تلازم با نقد درونی است. با
در نظر گرفتن این نکته که این جریان طیفهای متعددی را نیز دربرمیگیرد و نمیتوان
مجموعه جریان اصولگرا را کانون توجه این نقدها قرار داد.
1. به طور قطع
برای شناخت عوامل این ناکامی در این مقطع باید نگاهی به عملکرد و حیات سیاسی بیش
از یک دهه اخیر آنان انداخت. درست زمانی که بخشی از ارکان قدرت در اختیار اصلاحطلبان
بود و این اصلاحطلبان بودند که هر روز با نقد این جریان مواجه بودند و طرفه آنکه
با بهرهگیری از نهادهای دیگر قدرت از هر گونه کارشکنی در مقابل دولت اصلاحات نیز
فروگذار نکردند، این جریان با حمله به رقیب سیاسی در قدرت خود و تخریب عملکردهای
او و از سوی دیگر حذف آنان از نهادهای منتخب و البته انسجام و برنامهریزی و نیز
اشتباه استراتژیک اصلاحطلبان توانست همه ارکان قدرت اعم از مجلس شورای اسلامی،
شوراهای شهر و روستا و ریاست جمهوری را در اختیار گیرد. از شروع به کار دولت نهم و
دهم تا پایان مجلس دهم اصولگرایان فرصت داشتند تا نقدهایی که به اصلاحطلبان
داشتند را در زمان حضور خود در قدرت اصلاح کنند و برنامههای خود را برای بهبود
وضعیت کشور و شاخصهای توسعه و حفظ ارزشهایی که میپنداشتند اصلاحطلبان از آنها
صیانت و پاسداری نکردهاند، به مرحله اجرا در آورند. اما حضور در آنان در سه دوره
پارلمان ایران و دو دوره دولت و بیش از سه دوره شوراها و تسلط بر شهرداریها، حاکی
از آن است که نه تنها به هیچ یک از وعدهها و نقدهای خود به اصلاحطلبان جامه عمل
نپوشاندند، بلکه کارنامهای کاملاً غیر قابل دفاع از خود بهجای گذاشتند. بخصوص دو
مجلس هشتم و نهم که باید بر عملکرد دولت نهم و دهم نظارت میکرد، امروز یکی از
مشکلات اساسی اصولگریان ناتوانی در پاسخگویی به عملکرد یک دهه خود در قدرت است و
همین مسأله باعث ریزش بیسابقه پایگاه اجتماعی آنان شده است.
2. تفاوت بارز
رقیب اصولگرایان، (یعنی اصلاحطلبان) پذیرش گفتمان اصلاحات و نقد درونی و بیرونی
خود و پذیرش این نقدها و بهرهگیری از تجارب گذشته است. همین تفاوت باعث شده است
که اصلاحطلبان به جریانی دینامیک و پویا تبدیل شوند و در مقابل اغلب اصولگرایان
نه تنها به نقد گذشته خود قائل نبوده و نیستند، بلکه فقدان نقدپذیری باعث شده این
جریان، به یک جریان ایستا و غیر دینامیک تبدیل شود. جریانی که قادر نیست گفتمان و
عملکرد گذشته خود را اصلاح و به روز کند و کمتر با جامعه ارتباط برقرار میکند.
3. تجربه انتخابات
گذشته نشان داده که اصولگرایان از یک پایگاه ثابت رأی برخوردار بودهاند. به عنوان
مثال در مواقعی که مشارکت در حوزهای مانند تهران به 50 درصد رسیده است، این
اصولگرایان بودهاند که بیشترین کرسیهای نمایندگی شهر تهران را از آن خود کردهاند.
اما انتخابات دور دهم نشان داد با همین درصد مشارکت در شهری مانند تهران هیچیک از
آنها موفق به کسب آرای لازم برای حضور در مجلس نشدند. این نتیجه میتواند تفسیرهای
متفاوتی را در بر داشته باشد. یکی از این تفسیرها آن است که در این دوره از
انتخابات اصولگرایان یا این پایگاه ثابت را نیز از دست دادهاند یا اساساً پایگاه
اجتماعی آنان در انتخابات شرکت نکرده است. با بررسی آرای مناطق مختلف شهری مانند
تهران میتوان ارزیابی دقیقتری از این موضوع داشت.
4. همان طور که
پیشتر گفته شد به نظر میآید این جریان به لحاظ گفتمانی در فضای کنونی ایران پایگاه
و جایگاه خود را از دست داده است. عدم پویایی در این گفتمان از یک سو و تقابل با
مطالبات مردم بخصوص در موضوع مهمی مانند برجام که طیف تند رو مجلس نهم آن را هدایت
و راهبری میکردند و تکیه و امیدواری بر حذف رقیب از راه نظارت استصوابی و بیتوجهی
به حق نابرابر انتخاب شدن رقیب سیاسی خود وعدم دفاع از انتخابات آزاد، عادلانه،
قانونی و رقابتی از دیگر نقاط ضعف بخش قابل توجهی از اصولگرایان است. حال آنکه در
نهایت باوجود رد صلاحیتهای گسترده اصلاحطلبان این مردم هستند که مخیر به انتخاب
آنان هستند. دفاع از حقوق همه کاندیداها میتوانست بخشی از اعتماد از دست رفته این
جریان را ترمیم کند. در واقع بیتوجهی به این اصل مهم و امیدواری به این موضوع که
نهادهای نظارتی مشکل رقیبان آنها را در انتخابات حل کرده است، نقد جدی است که در
نهایت جریان اصولگرا باید تکلیف خود را با آن روشن کند. روشن شدن این موضوع به
معنی آن است که این جریان سیاسی نیز قائل به میزان بودن رأی ملت است. امروز
اصولگرایان باید از خود سؤال کنند که چرا باوجود رد صلاحیت نیروهای شناخته شده
رقیب، حتی یک نفر از آنان نتوانست رأی لازم را در کلانشهری مانند تهران برای حضور
در مجلس دهم کسب کند.
5. به باور
نگارنده، عوامل دیگری مانند عدم انسجام و اتحاد این جریان با نقدهای گفته شده نمیتواند
نقش چندانی در شکست این جریان داشته باشد. بویژه در کلان شهرها سبد رأی اصولگرایان
خود گویای این استدلال است. هر چنداین فقدان انسجام نیز دلایلی درونی دارد که در
مجال این گفتار نیست. اما به هر روی بیتوجهی به آنچه در زیر پوست این شهر میگذرد
و عدم توجه به خواست و مطالبات مردم و اتکا به حذف رقیب و طرح انواع برچسبها و
توهینها و تخریبها و ممنوع کردنها نه تنها در بهبود جایگاه این جریان نقش
چندانی نداشته است، بلکه تأثیری در آنچه مطالبه اصلی مردم است به جای نخواهد گذاشت.
فقدان نگاه
واقع بینانه به مطالبات مردم و سرپوش گذاشتن و نادیده گرفتن نقدها و اعتراضات،
نسخه شفابخشی برای اصولگرایان تندرو در این دور از انتخابات نبود.